طاقت "بسیجی ماندن" ، قدرت "انقلابی ماندن" ( برکات و آفات حاکمیت )
هفته بسیج _ ستادمرکزی بسیج مستضعفین _ آذر ۱۳۹۵
بسمالله الرحمن الرحیم
"انقلابی بودن" و "انقلابی شدن" را خیلیها آزمایش میکنند. اما آن چیزی که هزینه میخواهد "انقلابی ماندن" است. چه وقتی که ضد نظم موجود و ضد حاکمیت مبارزه میکنی که یک مشکلاتی دارد و خیلیها از آن مشکلات تن میزنند و پا پس میکشند با اینکه موضع قلبی هم دارد، گاهی هم موضع زبانی دارند اما اهل نهی از منکر عملی یعنی مبارزه و انقلابیگری نبودهاند و یا نیستند. چه بعد پیروزی و رسیدن به حاکمیت انقلابی ماندن به یک شیوهی دیگری سخت است. از جهات دیگری سخت و مشکل میشود. شاید پیچیدهتر و مشکلتر و سختتر بشود. چون بعد به قدرت میرسی، انقلابیون ثروت را مزمزه میکنند، کسانی که یک وقتی در کوچه و پسکوچهها تحت تعقیب بودند، در مناطق بد آب و هوا تبعید بودند، در زندان شلاق میخوردند. بعد که آدم پیروز میشود یک مرتبه فضا 180 درجه تغییر میکند. جای عزیز و ذلیل به مفهوم ظاهری و اجتماعی کلمه عوض میشود. یک سری تهدیدها و خطرات تمام میشود. خطرات بیشتر جانی، مالی، آسایش، آرامش و امنیت است. در انقلاب و جنگ انقلابی بودن و انقلابی ماندن چون چنین هزینههایی دارد مورد تهدید قرار میگیرد. یعنی خیلیها هستند که وقتی احساس امنیت بکنند حرفهای قشنگ زیاد میزنند. قبل از انقلاب هم همینطور بود. اما وقتی به آنها میگفتند رژیم شاه را نهی از منکر کنید، مبارزه کنید، حاضر نبودند. حالا اگر متشرع و مذهبی بودند توجیهات مذهبی میآوردند. مثلاً میگفتند تقیه میکنیم، توان نیست، تکلیف نداریم. اگر هم غیر مذهبی بودند توجیهات روشنفکرانه و از این قبیل میآوردند. همیشه عذر بوده و هست و خواهد بود. بعد از پیروزی یک خطرات دیگری انقلابیون را تهدید میکند. ضمناً ما راجع به انقلابیون صحبت میکنیم. راجع به غیر انقلابیون که معمولاً اکثریت جوامع بشری در طول تاریخ هستند، یعنی نه سفید هستند و نه سیاه هستند، خاکستری و مشغول به زندگی شخصی هستند بحث نمیکنیم. آنها به تعبیر قرآن شریف «اذا جاء نصرالله و الفتح...»، هستند. وقتی پیروزی میآید و خطرات کم میشود و گشایش حاصل میشود، آنجا «رأیتهم یدخلون فی دین الله افواجا...». ما به اینها انقلابی نمیگوییم. اینها به تعبیر قرآن شریف مجاهدین بعد از فتح هستند. قرآن بین مجاهدین قبل الفتح و بعد الفتح تفکیک میکند. یعنی انقلابیون قبل از انقلاب و پس از انقلاب را تفکیک میکند. هر دو انقلابی هستند. هر دو محترم هستند. اما این کجا و آن کجا؟ یکی هزینه پرداخته است و یکی پای سفرهی انقلاب نشسته است. این یک بعد از خطر است. خیلیها پا پس میکشند. خطر جانی و مالی را که میبینند. بعد از پیروزی انقلابها خیلی از غیر انقلابیون انقلابی میشوند. انقلابی نما میشوند یا اصلاً انقلابی میشوند. منتها باز به شرطی که خطری نباشد. در قضیهی جنگ 8 ساله ما یک چنین دوگانگی را تجربه کردیم. آدمهای متدین انقلابی که به جبهه نمیآمدند. خطر پس از پیروزی عمدتاً خطر انقلابیونی است که به حکومت میرسند. یعنی یک وقتی کسی به حرف او گوش نمیکرد و تحت تعقیب بوده و حالا یک مرتبه دستور میدهد. امضای او ثروت و قدرت و آبرو را جابجا میکند. احترامی نداشته و حالا یک مرتبه محترم شده است. اینجا هم مقاومت از جهات دیگری خیلی سخت میشود. مقاومت در برابر وسوسهی قدرت، ثروت، شهوت و ریاست سخت است و انقلابی ماندن به یک شکل دیگری سخت میشود. وابسته میشوی، گرفتار میشوی، وسوسه میشوی. کسی که دیگر جان و مال ما را تهدید نمیکند، امکاناتی در اختیار آدم قرار میگیرد که توجیهات قانونی و شبه قانونی و شبه مذهبی برای آن جور میشود. شاید این نوع انقلابی ماندن در این مرحله از جهاتی واقعاً سختتر است. اینجا جان و مال آدم تهدید نمیشود. اینجا وسوسهی بیشتر خواستن و ترجیح خود بر خلق جای ایثار که ترجیح خلق بر خود بود را میگیرد. بعضی از این مفاسدی که میبیند متأسفانه در بعضی از نهادها هست تقریباً هیچ کدام از آنها آدمهای ضد انقلابی یا ضد مذهبی و بیدین و لامذهب نیستند. آدمهای متدینی هستند. بعضی از آنها در انقلاب بودهاند، بعضی از آنها در جنگ بودهاند و فداکاری کردهاند. ولی بعد از 20، 30 سال عوض میشوند. آدم عوض میشود. یک نمونه بصره است. سران بزرگ بصره آدمهایی بودند که همه به اهل بیت پیامبر(ص) کردند. امام حسین(ع) به اینها نامه نوشتند. «مالک بن مسمع بکری»، «یزید بن مسعود»، «منذر بن جارو»، «احنف بن قیس»، «مسعود بن امر»، «قیس بن هیثم»، «عمر بن عبیدالله معمر»، بزرگان بصره هستند. امام حسین(ع) به اینها نامه نوشتند. گفتند به کمک بیایید. این حکومت اسلام را از بین میبرد. بعد از این دیگر اسلامی نیست. «علی الاسلام السلام...»، این جملهی امام حسین(ع) است. «إِذْ قَدْ بُلِیَتِ ...»، وقتی که امت به حاکمی مثل یزید مبتلا بشود، «بِراع مِثْلَ یَزِیدَ...»، آن هم نه فقط یزید بلکه به مثل یزید مبتلا بشود، مثل همین الان، وقتی دیدی جامعه به دست حاکمانی مثل این آدم افتاد، «وَ عَلَى الاِسْلامِ، ألسَّلامُ...»، پس خداحافظ اسلام. مسئلهی من نیست. شخصی نیست بلکه اسلام تمام میشود. به اینها نامه نوشته است. همهی اینها هم جزو محبین امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) هستند. حالا ببینید پدرسوختهها چه کار میکنند. اسم بعضی از آنها هم شیعه است. بین اینها فقط «یزید بن مسعود» جواب مثبت میدهد. طایفهی بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد را جمع میکند و میگوید من شما را برای یک جلسه و برای یک کار بسیار مهمی جمع کردهام و میخواهم نظر همهی شما را بشنوم و مشورت کنیم و از شما کمک میخواهم. حسین بن علی نامه نوشته و گفته با آل امیه درگیر بشوید. کل عکسالعملی که این انقلابینماهای دروغین نشان دادند چه بوده است؟ همهی آنها یک نامه نوشتهاند و امضا کردهاند. این نامه چه زمانی به دست امام حسین(ع) رسیده است؟ دو ساعت به شهادت امام حسین(ع) مانده جواب بزرگان و محترمین بصره رسیده است. حالا جواب چه بوده است؟ نصیحت فرمودهاند. یا ابا عبدالله، قربان شما بشویم، صبر کن. عجله نکن. وعدهی خدا حق است. بالاخره حکومت به جای درست خود بر میگردد. اجازه نده آنهایی که به وعدهی الهی یقین ندارند کاری کنند که شما سبکسرانه عمل کنید. افراطی عمل کنید. خودت را کنترل کن. این جواب بصره به حسین است. کسانی که میگفتند ما انقلابی و طرفدار اهل بیت(ع) و پیامبر(ص) هستیم. بعد «احنف بن قیس» یکی از همینها یک نامهی خصوصی به بقیه مینویسد و جلسهای تشکیل میدهد و میگوید ما که بچههای پیامبر(ص) را دوست داریم، از چشم خود هم بیشتر دوست داریم ولی حضرت عباسی آیا اینها را تا حالا چند بار امتحان نکردیم؟ واقعاً بیشتر معاویه و امویها سیاست بلد هستند یا اینها بلد هستند؟ آنها بیشتر میتوانند پول و ثروت جمع بکنند یا اینها بلد هستند؟ نقشههای آنها بهتر است یا نقشههای اینها بهتر است؟ معاویه چطور آمد و حکومت را از حسن بن علی گرفت؟ ما نمیتوانیم با ریسمان حسین به چاه برویم. اینها ضد امامها نبودند. اینها طرفداران اهل بیت(ع) بودند. حالا نمیگویم به مفهوم کلامی شیعه بودند ولی شیعه به مفهوم سیاسی بودند. شیعه به مفهوم سیاسی را اگر بگوییم اکثر اهل سنت به این مفهوم کنار امام حسین(ع) هستند. من چند بار عرض کردم. هر چهار رهبر هر چهار مذهب اهل سنت طرف امام حسین(ع) هستند. حالا بعضی مثل «ابو حنیفه» و مثل «شافعی» خیلی صریح ضد یزید هستند. «احمد حنبل» هم لعن یزید را میگوید. بعضی از آنها کمتر و خفیفتر بودند. این هم همینطور است. «حنف» میگوید به خدا حسین حق است. حسین کجا و یزید کجا؟ حسن کجا و معاویه کجا؟ ولی آنها موفق هستند. ببینید آنها چطور حکومت را میگیرند و رها نمیکنند. حالا به اینجا دقت کنید. «احنف بن قیس» یعنی همین آدمی که این نامه را نوشته است دینفروشی میکند. دو، سه نفر از همینهایی که امام حسین(ع) به آنها نامه نوشتند و از آنها توقع داشتند کمک کنند، سه نفر از بزرگان بصره که امام حسین(ع) به اینها امید داشت به امام حسین(ع) جوابی میدهند که تازه این جواب در ظهر عاشورا به دست امام حسین(ع) میرسد. یک نفر خودش را میرساند و میگوید آقا این جواب بصره است. امام یک نگاهی میکند و این جواب بصره است؟ ما نمیتوانیم به همهی ابعاد انقلابیگری اشاره کنیم ولی به چند بعد از آن اشاره میکنیم. اولاً یک تعبیری از امیرالمؤمنین علی(ع) هست که خیلی مناسب تعریف انقلابی و انقلابیگری است. فرمودند جهاد چهار شاخه است. یک، نهی از منکر است. اصلاً اگر کسی پرسید انقلاب، ثوره، براندازی نظام، و بعد مفهوم انقلاب جهانی و صدور انقلاب و مبارزه با استکبار جهانی و رژیمهای فاسد در جهان کجای قرآن و روایات آمده میتوانیم بگوییم خیلی از جاها آمده است. کمترین آن امر به معروف و نهی از منکر است. انقلاب نهی از منکر در سطح ملی است. صدور انقلاب نهی از منکر در سطح بینالملل و جهانی است. دفاع از حریم خدا، دفاع از حقوق انسان است. 7 میلیارد انسان هست. هر انسانی هر جای عالم که هست، بندگان خدا حتی غیر مسلمان، که پیامبر(ص) فرمودند اگر انسانی از شما کمک خواست، حتی اگر مسلمان هم نباشد و شما بگویید به ما ربطی ندارد، بگویید این صدا ربطی به من ندارد، مخاطب این صدا من نیستم، من مسئول نیستم، «فلیس منی...»، از من و از امت من نیست. مسلمان نیستی. پس فرمودند جهاد چهار شاخه دارد. یعنی چهار قطعه و چهار تکه دارد تا پازل جهاد تکمیل بشود. جهاد به معنی انقلاب و مبارزه است. در بعد سیاسی این است. البته ما جهاد اقتصادی و جهاد علمی و از همه بالاتر جهاد اخلاقی و جهاد با نفس که جهاد اکبر است را داریم. خوداصلاحی داریم. اول ما باید آدم بشویم تا بعد بتوانیم تلاش کنیم و دیگران را آدم کنیم. اغلب انقلابیونی که کم کم ضد انقلاب میشوند و فاسد میشوند و رها میکنند و سازش میکنند برای این است که خودمان آدم نیستیم و میخواهیم دیگران را آدم کنیم و در کنار نهی از منکر شرایطی میآورند که باید آگاهی باشد که منکر چیست؟ روش نهی چیست؟ مراتب نهی چیست؟ نهی به معنی مبارزه است. مراتب آن چیست؟ مخاطب کیست؟ روشها کدام است؟ از کجا آغاز میشود و به کجا ختم میشود؟ در چه شرایطی باید باشد؟ تقیه به معنی مبارزهی مخفی چگونه است؟ چون تقیه دو نوع تفسیر دارد و تحریف شده است. از طرف شیعیان منحرف و سازشکار و شبه شیعه تقیه به مفهوم تسلیم شدن و سازشکاری با ظلم گرفته شده است. میگویند مبارزه کن و میگوید نه، به صلاح نیست و اسم آن را تقیه میگذارد. فرار از نبرد و فرار از جهاد را تقیه میگوید. یکی هم جریانهای وهابی هستند که شیعه را متهم میکنند که تقیه به معنی دورویی و دروغگویی و نفاق است و خود ائمهی شیعه به آنها گفتهاند که تقیه، دین ماست. یعنی دروغگو و ریاکار هستند. در حالی که تقیه اولاً رشتهی قرآنی دارد و دست کم در سه آیه از قرآن مسئلهی تقیه تصریح میشود. تقیه به معنی مبارزهی مخفی است. یعنی چگونه مبارزه کنیم؟ به معنی مبارزهی هوشمندانه و پیچیده است. چگونه مبارزه کنیم که جبههی حق ضربه نخورد و ضربه بزند؟ فریب دشمن است و این کاری است که همه انجام میدهند. الان تمام دنیا، همهی عقلای عالم وقتی به یک حرفی معتقد هستند و میبینند فضا آماده نیست و نمیتوانند همهی حرفهای خود را صریح بزنند طبیعتاً بخشی از مواضع خود را مخفی میکنند. بخشی از مبارزات خود را مخفی انجام میدهند. بنابراین تقیه یک حرف شیعی نیست. یک حرف اسلامی و بلکه یک حرف انسانی است. همانهایی هم که با تقیه مخالف هستند خودشان خیلی جاها تقیه میکنند و همهی عقاید خودشان را نمیگویند. مثلاً این وهابیها جزو عقایدشان این است که مذاهب اهل سنت همه بدعت هستند و منحرف هستند. میگویند باید به دورهی قبل از این مذاهب برگردیم. ولی این را به زبان نمیگویند. طبق مباحث و دیدگاههای تکفیری «ابو حنیفه» تکفیر شده است. «شافعی» چون در اشعار خود قائل به شفاعت اهل بیت(ع) شده و در برابر یزید به نفع امام حسین(ع) موضع گرفته، تکفیر شده است. اینها در کتابهای آنها هست ولی نمیگویند. تقیه به همین معنی است. منتها این تقیهی غلط است و آن تقیهی درست است. پس یکی نهی از منکر است. نهی از منکر یعنی اعتراض کن و آرام ننشین. هیچ وقت آرام ننشین. بعضی از اینهایی که نهی از منکر میکنند و انتقادی موضع میگیرند، بعضیها میگویند اینها آرام نیستند و ناآرام هستند. میگویند نمیتوانید مثل آدم بنشینید؟ باید در هر موردی اظهار نظر بکنید و در هر موردی هم انتقاد کنید؟ بله. این مثل نماز بر ما واجب است. بر شما هم واجب است. بر من هم واجب است. بر تو هم که اعتراض داری واجب است. نهی از منکر مثل نماز و روزه واجب است. یعنی هر جا خلاف میبینی، خلاف شرع، خلاف عقل میبینی، هر جا تخلف و خیانت میبینی یا احتمال میدهی باشد باید بگویی. و الا جامعه فاسد میشود و میگندد. میگویند آقا اینها منفیباف هستند و اصلاً زبان آنها گزنده است و مدام با همه دعوا دارند. به قول یک بنده خدایی که میگفت «یا من چالشه دائم». به بنده میگفت «یا من چالشه دائم». میگفت هر وقت جایی حرف میزنی با یک نفر دعوا میکنی. گفتم این وظیفهی همهی ماست. اول که باید با خودم دعوا بکنم. هر کس اول باید با خودش دعوا کند و خودش را آدم کند. دعوای اصلی، دعوا با نفس است. جهاد با نفس است. جهاد با خود است. نفس به معنی خود است. بعد هم باید همهی ما مواظب جامعه باشیم. برای این انقلاب هزینه دادهاند. چندصد هزار آدم شهید شدهاند. صدها هزار خانواده صدمه خوردهاند. نه اینها، بلکه از صدر اسلام، از اصحاب رسولالله که در مکه شکنجه میشدند و کشته میشدند، از «یاسر» و «سمیه» که اولین شهدای اسلام هستند تا همین الان که در یمن و عراق و سوریه و لبنان و فلسطین شهید میشوند، این همه خون پای همین ارزشها ریخته شده است. یعنی چه که تو سرت را پایین بینداز و زندگی خودت را بکن و به من چه. اینهایی که معمولاً میگویند چیزی نگوییم به فکر منافع خودشان هستند. چون میداند اگر مدام بخواهد انتقاد و اعتراض بکند به عنوان آدم بد شناخته میشود و به فهرست سیاه میرود. خیلی از شغلها و امکانات دیگر به تو پیشنهاد نمیشود یا از تو سلب میشود. آدم مشکوکی میشود. اینها این چیزها را میفهمند. برای همین میگوید آقا ساکت باش و زندگی خودت را بکن و اضافه حقوق بگیر و فیش حقوقی خودت را درست بکن و جلو برو. یکی این است. دوم امر به معروف است. اصلاً فکر کردید این امر به معروف چرا مستقل از نهی از منکر میآید؟ علتهای مختفی دارد. به نظر من یک مورد آن این است که شما فرض کن در یک جامعهای یک تشکیلاتی باشد که در آن فساد و دزدی و خیانت نباشد. منکر نباشد که بخواهی نهی از منکر بکنی. اسلام میفرماید این لازم است اما کافی نیست. این یک جامعه و تشکیلاتی میشود که کسی مثلاً رشوه نمیگیرد، اختلاس نمیکند، دزدی نمیکند، دروغ نمیگوید، خیانت نمیکند ولی هیچ کار مثبتی هم انجام نمیدهد. یک نهاد پاک اما پوسیده و بیحرکت است. میگویند امر به معروف کن. امر به معروف یعنی این ماشین را روشن کن و جلو برو. حق نداری توقف کنی. نهی از منکر میگوید با پلیدی مبارزه میکنم چون سیستم و جامعه باید پاک باشد. خودم باید پاک باشم. امر به معروف میگوید پاک بودن لازم است ولی کافی نیست و باید به جلو حرکت کنی. همین جا حضرت امیر(ع) دو شاخصهی انقلابیگری را فرمودند. یک، مبارزه با هر فساد، خطا، خیانت، گناه، ظلم و انحراف که نهی از منکر است. این به معنی انتقاد، نظارت و اعتراض است. دوم، مبارزه با توقف و انجماد است. ممکن است یک آدم پاک و سالمی باشد منتها دائم میخوابد. امر به معروف یعنی او را بیدار کن. درست است که جنابعالی گناه و ظلم نمیکنی اما خوابیدهای و باید یک تکانی بخوری. حرکت کن و جلو برو. آدمی که خواب است که معلوم است گناه نمیکند و ظلم نمیکند. اگر راست میگویی بیدار باش و رو به جلو حرکت کن و پاک باش. آن ارزش دارد. و الا نشستهای و هیچ اقدامی نمیکنی و میگویی ما خیانت هم نکردیم. اصلاً برای تو فرصت خیانت پیش نیامده است. امر به معروف یعنی اجازه ندهید حکومت، جامعه، تشکیلات ترمز کند و بخوابد. اجازه ندهید متوقف بشود. امر به معروف یعنی به پیش. یعنی رو به جلو حرکت کن. اینجا نایست. میگوید من اینجا ایستادهام ولی در عوض سالم هستم. این کافی نیست. سالم باید باشی و باید به جلو بروی و حرکت کنی. به تعبیر امام صادق(ع) که فرمودند هر کس دو روزش با هم مساوی باشد، امروز او مثل دیروز او باشد و فردای او مثل امروز او باشد، توقف هم نکرده و بلکه عقبگرد کرده است. «فهو مغبون». این یعنی چه؟ یعنی هم فرد مؤمن، هم جامعهی مؤمن و هم حکومتی که مؤمن است و ادعای ایمان دارد هر روز باید یک بیلان کاری داشته باشد که بگوید من امروز از دیروز چند گام جلوتر هستم. من چند فساد را اصلاح کردم، چند مشکل جامعه را حل کردم که دیروز حل نشده بود و برای آینده هم چند طرح جدید دارم. این به معنی تکامل دائمی است. امر به معروف به معنی مبارزه با توقف و جمودگرایی و رکود جامعهی انقلابی است. این دو شاخه است. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند شاخهی سوم چیست؟ مقاومت است. چون وقتی که با نظم موجود برای اصلاح آن نظم درگیر شدی نهی از منکر است. نهی از منکر یعنی با جاهایی که فساد است در میافتی. منکر به این معنی است. نهی از منکر درگیری با وضع موجود است. حالا در یک نظام فاسد درگیری با اصل نظام است و در یک نظام صالح که مشکلاتی دارد درگیری با نقطههای فساد است. درگیری با اصل نظام نیست بلکه تقویت اصل نظام و حفظ اصل نظام است. مثل الان که این نظام مشروع و انقلابی است. این نظام باید تقویت و حفظ بشود. اما در داخل نظام فساد، خیانت، خطا کم و بیش پیش میآید. از ردههای بالا تا کف جامعه پیش میآید که باید با این مبارزه کرد. ولی این که به همه لبخند بزنی و همه چیز را توجیه کنی و بگویی انشاالله گربه است درست نیست. دزد آمده و نصف خانه را برده و میگویی انشاالله گربه است. نهی از منکر یعنی اگر زمانی اشکال است بگو. ضمناً در روایات ما میفرمایند جامعهی دینی دو صفت دارد. یکی «النهی» و دوم «التناهی» است. نهی به معنی انتقاد کردن است و تناهی به معنی نقدپذیری است. نهی و تناهی باید هر دو باشد. اصلاً اگر یکی نباشد دیگری معنا ندارد. یعنی تمام حکومت و تمام ملت باید هم یکدیگر را نقد کنیم و هم در برابر نقد یکدیگر پذیرنده باشیم و گارد ما باز باشد. من به تو انتقاد میکنم و تو هم بنده را نقد کن. این یک جامعهی انقلابی و دینی و اسلامی میشود. این یک حکومت مشروع میشود که اجازه بدهد آن را نقد کنند و خودش هم خودش را نقد کند. خودش هم جامعه را نقد کند. جامعه هم حکومت را نقد کند. خود جامعه هم خودش را نقد کند و همه نقدپذیر باشند. حالا اگر به حوزهی نقد و انتقاد و به خصوص نهی از منکر رفتی دشمن پیدا میشود و درگیری پیش میآید. مزاحم آب و نان و امکانات و امتیازات نامشروع یک عدهای میشوی و دشمنی ایجاد میشود. برای تو پاپوش درست میکنند، پروندهسازی میکنند، فحش میدهند، تهمت میزنند، شایعه و دروغ میسازند و بعد که ببینند آرام نمیگیری به سراغ جان و مال و ناموس تو میآیند. حالا اینجا چه اتفاقی میافتد؟ شما سست میشوی. میآیند و تو را تحریم میکنند. یک حکومت انقلابی وقتی میخواهد حرف بزند میگویند ساکت باش. امام که میگوید فلسطین باید آزاد بشود، ملتهای مسلمان باید آزاد بشوند، شوروی باید از افغانستان عقب برود، آمریکا چه بشود، نهی از منکر و مبارزه با ظلم است. حالا پشت اینها چیست؟ ترور است. تحریم است. تحمیل جنگ است. همهی اینها هست. حالا مقاومت لازم است. شاخهی سوم جهاد و انقلابیگری لازم است. حضرت امیر(ع) میفرماید انقلابی باید منتقد باشد. باید انتقادپذیر باشد. باید پیشنهاد داشته باشد. امر به معروف بکند. چون اگر فقط نهی از منکر بکنی و بگویی این خراب است، آن بد است، این نه، آن نه، به تو میگویند چه کار کنیم؟ میگویی دیگر این به من مربوط نیست. این یک انقلاب ناقص میشود. انقلابی که فقط نهی از منکر بکند، یعنی بگوید رژیم شاه نه، نه شرقی و نه غربی، نه کمونیزم و نه سرمایهداری، نه افراط و نه تفریط، پس چه؟ اینجا هم باید حرفی داشته باشی. امر به معروف یعنی این پیشنهادات ماست. نهی از منکر یعنی چه چیزی را نمیخواهیم. چه چیزی نباید باشد. امر به معروف یعنی چه چیزی باید باشد. به جای آن باید چیزی پیشنهاد بدهی. این که این دو مورد همیشه با همدیگر میآید خیلی نکتهی مهمی است. انقلابی که فقط یکی از این دو مورد را داشته باشد ناقص است. اگر فقط نهی از منکر کند، یعنی فقط اعتراض و تخریب کند و بگوید مرگ بر این و مرگ بر آن و بعد بگویند حالا به جای آنها چه؟ خیلی خوب، نه کمونیزم و نه سرمایهداری، نه چپ و نه راست، نه شرق و نه غرب، حالا چه کار کنیم؟ نظام قضایی لاییک و سکولار نباشد، متحجرانه هم نباشد. چه باشد؟ نوع غربی سیستم مالیات بد است، نوع فلان آن بد است، حالا نوع درست کدام است؟ باید امر به معروف بکنی. باید پیشنهاد داشته باشی. فقط سلبی نباشد. ایجابی هم باشد. و الا تخریب میکنی و بعد نمیتوانی بسازی. اگر فقط امر به معروف باشد. حرفهای قشنگ و خوب زده بشود. آقا شما راست بگویید، شما سخاوت داشته باشید، به همدیگر محبت کنید، به همدیگر راست بگویید، قیمتها را ارزان کنید و گرانفروشی نکنید. همه هم میگویند چشم. حرف خود را زدی و حالا به دنبال کار خودت برو. برو کنار تا باد بیاید. نه، باید بگویی من حرفهای خودم را زدم و حالا هم کنار نمیروم تا باد بیاید. حالا میایستم و تو را نهی از منکر میکنم. به تو گفتم خدمت به خلق کن و به فقرا برس. تنها تنها نخور. گفتی برو کنار تا باد بیاید. حرفهای خوب بدون ضمانت اجرا زدی. حالا جلوی تو میایستم و نهی از منکر میکنم. به تو میگویم حق نداری حرامخواری بکنی. حق نداری مال فقرا را بالا بکشی. پس باید شما یک جنبهی قاطع انقلابی داشته باشی. دائم که موعظه و سخنرانی نمیشود. حکومت دینی اگر فقط موعظه کند، چه میشود؟ ببینید موعظه لازم و واجب است. موعظه مهمترین کار است. موعظه را دست کم نگیرید. موعظه خطاب به وجدان و روح مردم است. چون همه چیز با قدرت و دادگاه و پلیس و شمشیر حل نمیشود. با جامعه باید حرف زد. باید آن را آگاه کرد. باید یادآوری کرد و انگیزه داد. موعظه فوقالعاده مهم است. منتها موعظه و بس؟ موعظه کافی است؟ نه، سیستم تشکیل دادی. ما قبل از انقلاب فقط موعظه میکردیم. بعد انقلاب هم اگر بخواهی فقط موعظه و نصیحت اخلاقی بکنی که پس چرا حکومت تشکیل دادی؟ حکومت به معنی ضمانت اجراست. آقا رشوه نگیرید که خوب نیست. مال حرام و لقمهی حرام به خانه نبرید. به مردم ظلم نکنید. و السلام علیکم و رحمت الله. سخنرانی ما تمام شد. شما بروید کارهای خود را ادامه بدهید و من هم به خانه بروم و استراحت کنم و برای سخنرانی فردا آماده بشوم. این که شما حرفهای قشنگ قشنگ بزنی ولی نهی از منکر نکنی درست نیست. مثلاً چند سال بگوییم ثروتمندان مالیاتهای خود را اگر وقت کردید بدهید. آنهایی که اختلاس کردید یا رشوه گرفتهاید، اگر میشود یک مقدار رشوه کمتر بگیرید. اختلاس نکنید که اینها حقوق فقرا و مناطق محروم است. آنها هم میگویند چشم. حالا دنبال کارت برو. بعد او به تو میگوید کنار برو تا باد بیاید و تو هم کنار میروی تا باد بیاید. ولی نهی از منکر یعنی چهار بار گفتی، وقتی چهار بار میگویی این حقوقهای صد میلیونی که برداشتی دزدی و خیانت است دیگر نرو و بخواب. یقهی او را بگیر و چهار نفر را دراز کن. چهار نفر را دراز کن و شلاق بزن. برای چه میایستی و نگاه میکنی؟ امیرالمؤمنین علی(ع) اینها را به نماز جمعه آورد و شلاق زد. مگر در نماز جمعه باید حرفهای تکراری زد. تقویم به دست بگیریم و بگوییم هشت سال پیش در چنین روزی چه اتفاقی افتاد و خدا آنها را رحمت کند و خیلی خوب بودند؟ باید چه کار کرد؟ باید ارزشهای الهی و انقلابی را اقامه کرد. باید اقامه کرد. باید پای آن بایستی. اگر خودت با دلیل و مدرک اعلام میکنی که یک نفر این مبلغ را برداشته و از نسبت خویشاوندی خود با بعضی از مسئولین سوء استفاده کرده باید بایستی. پروندهای تشکیل شد. چند سال؟ یک پرونده باید ده سال یا هشت سال طول بکشد؟ دیدهاید که بعضی از آدمها وقتی یک مقدار مدرک یا سن آنها بالا میرود و امکانات و قدرت و شهرتی پیدا میکنند دیگر نهی از منکر نمیکنند. دیگر انتقاد نمیکنند. محکم حرف نمیزنند. من این آدمها را دیدهام. در بعضی از جلسههای حکومتی مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی این آدمها را میبینم. اینقدر آدمهای خوبی هستند. اصلاً حرف نمیزنند. یعنی در صحنهی فرهنگ و هنر کشور صد حرام اتفاق بیفتد آن قدر مؤدب هستند که هیچ چیز نمیگویند. به آنها میگوییم یک چیزی بگو. میگوید نه، مصالح بزرگتر و مهمتری هست که شما نمیفهمید. این کارهای بچگانه و سبکسرانه برای آدمهای افراطی است. ما یک شأن دیگری داریم. از همین شأنهایی که خیلیها داشتهاند. حالا شما باید جان و مال خودت را به خطر بیندازی، آبروی خود را هم به خطر نمیاندازی، ممکن است یک اضافه حقوقی به خطر بیفتد که آن هم نمیافتد. ما در مسئولین خودمان یک عده آدم داریم که دغدغهی خودشان را بیشتر از دغدغهی دین دارند. به تعبیر سیدالشهدا فرمودند «اما حقکم بزعمکم فطلبتم و اما حق الضعفا فضیعتم...»، امام حسین(ع) خطاب به بعضی از قرای قرآن و علمای امت و بعضی از اصحاب و تابعین یک سال قبل از واقعهی کربلا در منا فرمودند شما وقتی حق ضعفا پایمال میشود ساکت میشوید و میگویید مصلحت نیست. «اما حق الضعفا فضیعتم...»، حقوق ضعفا در حکومت معاویه پایمال میشود و شما میایستید و نگاه میکنید. «و اما حقکم بزعمکم...»، اما آنجایی که فکر میکنید منافع و حقوق خودتان است، «فطلبتم...»، محکم مطالبه میکنید و مثل بلبل چهچه میزنید. منافع تو که به خطر میافتد نعره میکشی. مصالح اسلام و حدود الهی وقتی به خطر میافتد آرام هستی. ایشان هم یک آدم باشخصیت وزین است. از جایت بلند شو. سنگین شدی. چاق شدی. فرمودند «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا...»، این آیهی قرآن آیهی انقلابی ماندن است. معنی این آیه چیست؟ یک عدهای شهید شدهاند. آنهایی که ماندهاند چه؟ «من ینتظر...»، منتظر شهادت باشند. «و ما بدلوا تبدیلا...»، خط عوض نکردند و تا آخر عمر خود گفتند اگر ما در جنگ شهید نشدیم ولی باید شهید بشویم. به یک شکلی باید شهید بشویم. مرگ زرد و مرگ در رختخواب مرگ خوبی نیست. باید کشته بشویم. باید مرگ سرخ داشته باشیم و نه مرگ زرد. فرمودند خط عوض نکردند و خط عوض نمیکنند. پس این امر به معروف و نهی از منکر است و سوم حضرت امیر(ع) فرمودند مقاومت است. چون دشمن پیدا میکنی و بعد متزلزل و سست میشوی. چهارم خیلی جالب است. فرمودند دشمنی و نفرت به دشمن و عداوت است. به دشمن لبخند نزن. گرهی ابروهایت را باز نکن. گرهی مشت خود را باز نکن. در برابر دشمن کوتاه نیا. در گفتن مرگ بر دشمن تردید نکن. میگویند آقا 37 سال است که میگویید مرگ بر آمریکا. بله، 370 سال دیگر هم میگوییم. تا این آمریکا، آمریکاست باید بگوییم. الان ما بین بعضی از مسئولان محترم خود داریم که میگویند ما در رودربایسی ماندهایم و این شعارهای انقلاب روی دست ما مانده است. یک وقتی یک چیزی گفتیم، حالا رها کنید. 37 سال است که اینها را میگوییم. شوخی کردیم و یک چیزی گفتیم. این برای همان دههی 60 بود. خدا امام را بیامرزد. خدا اموات شما را هم بیامرزد. دوباره حرفهای امام را در دههی چهارم میگویید. بعضی وقتها من صحبتهای امام را گفتهام و نگفتهام که برای امام است. آمدهاند و گفتهاند این حرفها تضعیف نظام و انقلاب است. این حرفها حرفهای دشمن است. خدا شاهد است که گفتند این حرفهای رسانههای بیگانه است. گفتم اینها حرفهای امام است. الان بعضی از صحبتهای رهبری را اگر نگوییم رهبری گفتهاند و جایی بگوییم میگویند اینها حرفهای ضد انقلابی است. میگویند. رهبری گفتند ما رژیم شاه را پایین نکشیدیم که خودمان بالا بیاییم، آنها ریشها را میتراشیدند و ما با ریش همان کارها را بکنیم. همین الان اگر نگویم این جمله برای رهبری است میگویند به جمهوری اسلامی چه میگویی؟ گفت نکند یک وقتی بیاید که همان کارهایی که قبل از انقلاب بدون ریش میکردند را ما با ریش بکنیم. معنی انقلابیگری این است. یک تیپهایی که همهی آنها سابقهی انقلابی و دینی داشتند، آدمهای متدین بودند و با یزید هم مخالف بودند. چه شد که اینها خیانت میکردند؟ هیچ کدام نمیگفتند ما خیانت کردیم. همهی آنها توجیه داشتند. یکی از این اشخاص که از بزرگانی بوده که با یزید هم درگیر بوده و جنگید و بعد هم به دست عمال حکومت یزید کشته شد. حضرت امیر(ع) راجع به ایشان از قبل فرموده بودند که مصداق این تعبیر است که «ینصب حبالة الدین لاصطیاد الدنیا...»، حضرت امیر(ع) فرمودند مواظب باشید، یک کسانی هستند و خواهند بود که برای صید دنیای خودشان دام دین پهن میکنند. «ینصب حبالة الدین لاصطیاد الدنیا...»، به اسم دین، با آرم دین، با ادبیات مذهبی و دینی تله پهن میکند که هر کسی نگاه میکند میگوید این که عین دین و قرآن و مذهب و سنت است. اما هدف او «لاصطیاد الدنیا» است. هدف او صید دنیا و منافع است. یعنی به نام دین نان دنیا را میخورد. حضرت امیر(ع) فرمودند فلانی از این قبیل آدمها است. اینها تیپهایی هستند که انقلابی هستند اما کم کم جای هدف و وسیله عوض میشود. مبارزه، ضربه زدن به دشمن وسیله است. هدف چیست؟ هدف اقامهی حکمالله و حفظ حدودالله و تأمین حقوقالناس است. هدف انقلاب و مبارزه این است. حدود الهی و حقوق مردم باید طبق شریعت ادا بشود. یک آقایی هست که من اسم نمیبرم. بعضی از بزرگان جهان اسلام مثل جناب «غزالی» میگوید این فرد خیلی باتقواست. میگوید جزو باتقواترین افراد است. اگر باتقواترین فرد نباشد یکی از باتقواترین افراد است. رسالهای به نام «معالم الحق» دارد که در آن میگوید این شخص حتماً کار زشت و غیر انسانی نکرده و نمیکند. وقتی سیدالشهدا از مدینه به مکهی مکرمه برای حج میآیند میبینند اینها میخواهند ایشان را در مکه بکشند. حضرت میفرماید من نمیخواهم حرم امن الهی خونریزی بشود. اینها قطعاً من را خواهند کشت. من نمیخواهم در مکه خون من ریخته بشود که حریم حرم خدا ریخته نشود. خدای متعال در قرآن اینجا را حرم امن خوانده و بنابراین دیدید که ایشان دیگر به منا و قربان نرفتند و فرادا کردند و به منای کربلا رفتند و در آنجا خودشان را قربانی کردند. در آنجا فرزندان پیامبر(ص) قربانی شدند. آن چند روزی که ایشان در مکه بودند، آن آقا که انقلابی و ضد یزید هم بود و به دست حکومت هم بعداً کشته شد گاهی هر روز و گاهی یک روز در میان در مکه به خدمت امام حسین(ع) میآمد. چون امام حسین(ع) چند ماهی در آنجا بودند. میپرسید آقا شما میخواهید چه کار بکنید؟ چون ایشان مکه را پایگاه خودش کرده بود و در واقع مسجد الحرام و کعبه را سنگر قرار داد. این دقیقاً یک اختلاف روش است. هر دو با یزید مبارزه میکنند. امام حسین(ع) میخواهد خون ایشان در خانهی خدا و در مکه ریخته نشود و این حرم به خون سرخ نشود چون حریم الهی است. ایشان هم ضد یزید است و مبارزه میکند ولی پایگاه و سنگر خود را خانهی خدا و حرم مطهر قرار میدهد که بعداً حکومت فاسد یزید میآیند و خانهی خدا را به منجنیق میبندند و آتش میزنند تا آن حریم بشکند. ایشان به سیدالشهدا میگوید من نمیدانم چرا ما اجازه دادیم این بنیامیهی فاسد تا الان بر سر کار بمانند در حالی که من و شما فرزندان مهاجرین و اصحاب درجهی اول پیامبر(ص) و والیان امر خلافت هستیم. شما چه میکنید؟ امام حسین(ع) فرمودند من اینجا نمیمانم. نامههای زیادی از کوفه آمده و شیعیان هم در کوفه هستند. هم بزرگان و هم مردم آنجا نامه نوشتهاند. من از خدای متعال خیر خواستم و استخاره کردم و طلب کردم هر چه به نفع اسلام است همان کار انجام بشود و من به کوفه خواهم رفت. ایشان به امام حسین(ع) میگوید اگر من هم در کوفه کسانی مثل شما داشتم، پیروانی مثل پیروان شما در کوفه داشتم، به کوفه میرفتم. حالا هدف ایشان یک مقدار این بود که امام حسین(ع) در آنجا نباشد. چون اگر امام حسین(ع) آنجا بود افکار عمومی و قلب مردم بیشتر به سمت امام حسین(ع) میآمد و به سمت او نمیرفت. خواست ایشان برود و او آنجا بماند. ولی برای این که متهم نشود به امام حسین(ع) گفت البته اگر شما در حجاز هم بمانید مکه و مدینه در خدمت شما هست و مخالفتی نخواهد شد. حالا سابقهی این مسائل بوده است. «عبدالله بن زبیر» در جنگ جمل با امیرالمؤمنین علی(ع) جنگیده است. با حسن و حسین جنگیده است. بعد از آن قضایا حالا دوران جدیدی است و میگویند یزید دشمن مشترک هر دوی ماست و اینجا ما در اصطلاح در یک جبهه هستیم. وقتی که امام حسین(ع) از مکه میروند جناب «عبدالله بن عباس» به ایشان میگوید چشم تو روشن، خوشحال باش که حسین به سمت عراق رفت و حجاز برای تو ماند. یعنی اینجا دیگر رقیب نداری. این مکالمه و گفتگو در منابع شیعه و سنی ذکر شده است. آنچه که الان من خواندم تعابیر «تاریخ طبری» در جلد 5، صفحهی 352 و همینطور «تذکره الخواص» است. در منابع شیعه هم با یک تغییر مختصری در «ارشاد» از «شیخ مفید» هست. این یک نوع انقلابی است. یک نوع انقلابی که جای هدف و وسیله را عوض میکند. ما میخواهیم مشخصات انقلابیگری درست را عرض کنیم. جای هدف و وسیله را عوض میکند. حتی اسقاط یزید هم هدف نهایی نیست و بلکه وسیله است. هدف اقامهی توحید و عدل است. بنابراین هر روشی که با توحید و عدل زاویه داشته باشد ولو به سقوط یزید هم منجر بشود یک روش انقلابی مشروع و درست نیست. امام حسین(ع) میتوانستند در مکه بمانند و بگویند پسر پیامبر(ص) در خانهی خداست ولی این کار را نکردند. از این نمونه مسائل موارد دیگر هم داریم. شما ملاحظه فرمودید که وقتی به جناب «مسلم بن عقیل» خیانت شد به خانهی «هانی» آمد و مخفی شد. به او گفت پشت درب این اتاق باش. چون من مریض هستم «ابن زیاد» میخواهد به عیادت من بیاید و ببیند چه خبر است. مطلقاً به ذهن او نمیآید که تو در اتاق کناری باشی. تنها به اتاق میآید و محافظان او داخل نمیآیند. این تا داخل اتاق آمد شما بیرون بیا و بزن. او میآید و مینشیند و عیادت میکند و میرود و مسلم نمیآید او را ترور کند. بعد که میرود ایشان میگوید چه کار کردی؟ از این فرصت بهتر چیست؟ میآمدی و میزدی. حداقل یک انتقامی از اینها گرفته بودی. جناب مسلم بن عقیل میخواهد بگوید که ما به دنبال اصالت قدرت نیستیم. جای وسیله و هدف نباید عوض بشود. میگوید امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند که «قد نهی رسولالله(ص) عن الفتک...»، رسوالالله(ص) از فتک نهی کرده است. «ان الاسلام قید الفتک...»، اسلام مبارزهی انقلابی و اسلامی توأم با فتک را نمیخواهد. فتک چیست؟ اگر بخواهیم فتک را به زبان خودمان ترجمه کنیم همان نامردی و پستی است. حالا بعضی نامردی و فتک را به ترور ترجمه کردند. ترور هم به معنی ارعاب و وحشتافکنی است و بین مردم عادی حتماً حرام است. اصلاً یکی از موارد محاربه همین است. محاربهای که قرآن میفرماید دست و پا را به خلاف قطع کنی یا تبعید کنی و غیره همین ارعاب و ترور است. این ترساندن مردم بیگناه است. اما ترور به مفهوم اعدام انقلابی ظالمان و ارعاب و ترساندن ستمگران و صاحبان فاسد قدرت که عین مبارزه است و لازم است. بعضیها در این لیبرالبازیها گفتند هر نوع اعدام انقلابی فتک است و حرام است. رسولالله(ص) که فرمودند ما در اسلام فتک ندارند برای اعدام انقلابی تیمی تشکیل دادند. مثلاً یکی از اشراف یهود بود که خیلی جنایت میکرد. درست هم هست. شهید نواب هم سران رژیم را میزد. اول اعلام کرده بود که ما با شما دشمن هستیم و شما را میزنیم. بنابراین فتک و ناجوانمردی و نامردی نیست. یک کسی به عیادت مریض آمده است. اعتماد کرده است. بعد هم کشتن او الان فایدهای ندارد و مشکل را حل نمیکند. بلکه مسئله را شخصی میکند. هدف نهایی کشتن آن آدم نیست. هدف نهایی پیشبرد اسلام است. اگر مسلم آنجا میزد این یک اعدام انقلابی نبود. به نفع اسلام هم نبود. در جامعهی عرب و در تاریخ یک کار پست به حساب میآمد. بیفایده هم بود. سرنوشت مسئله را عوض نمیکرد. اما یک وقتی هست که میگویی من با تو دشمن هستم و با تو مبارزه میکنم. بعد بگویی ما دیگر اعدام انقلابی نداریم. حکومت و قدرت در دست طرف توست. نمیتوانی بگویی آقا ببخشید، چون من نباید نامردی بکنم میخواهم بگویم که میآیم و شاه را ترور کنم. کنار بروید که من آمدم. اینطور که نمیشود. «الحرب خدعه...»، نبرد و جنگ تکنیک و تاکتیک است. پس باید دو چیز از هم جدا بشود. ما در انقلابیگری فتک و خیانت و نامردی و ترور و کشتن آدمهای بیگناه نداریم. بروی یک اتوبوس از بچهها و مردم بیگناه را بگیری، در مسجد و حسینیه و بازار بمب بگذاری، درست نیست. اینها مبارزه نیست. اینها پستی و نامردی است. اما این که بگویی من میآیم و یک عملیاتی میکنم، یک نفر شهید میشوم و 200 نفر کماندوی آمریکایی و اسرائیلی را میزنم، مثل کاری که حزبالله کرد، در ظاهر شبیه به ترور است اما ترور و فتک نیست. این ارعاب دشمنان حق است و ارعاب مردم بیگناه نیست. بنابراین فریب شکل را نخورید. شکل اینها شبیه به هم است. فتک و اعدام انقلابی ممکن است در شکل شبیه به هم باشند اما هم شرایط، هم روش، هم ارزشها و هدف آنها متفاوت است. همه چیز اینها متفاوت است. یک نفر جزو مشرکین بود که شاعر بود. مدام در مورد هیکل زنان مسلمان شعر میگفت. مثلاً اسم چهار، پنج نفر از خانمهایی که مسلمان شده بودند را میبرد و میگفت اینها قبل از اسلام و در دوران جاهلیت دوست دختر او بودهاند و با اینها رابطههای عشقی داشته است. حالا این زنان مسلمان شده بودند و او جزو مشرکین هست و در مورد آنها شعر مینوشت. میگفت فلانی یادت هست فلان وقت در فلان جا فلان کار را کردیم. یک بار، دو بار، سه بار این کار کرد. مثلاً خال لب تو اینطور بود، موهای تو اینطور بود، یادت میآید؟ پیامبر(ص) پیام داده بود که ما اجازه نمیدهیم به زنان مسلمان اینطور توهین کنی. او ادامه داد. شعرهای خیلی قوی و وقیح میگفت. از جمله کسانی که پیامبر(ص) فرمودند او را هر کس پیدا کند و بزند من بهشت او را تضمین میکنم، همین آدم بود. حتی بعد از فتح مکه پیامبر(ص) همه را بخشیدند. همه را با همهی جنایاتی که کرده بودند بخشیدند ولی چند نفر بودند که نبخشیدند. فرمودند اینها را هر جا دیدید حتی اگر به پردهی کعبه آویختند اعدام کنید. اتفاقاً آنها کسانی بودند که فضای فرهنگی جامعه را با اشعار توهین به خدا، توهین به وحی، توهین به رسولالله(ص)، توهین به زنان مسلمان، نه یک بار و نه دوبار دچار اشکال کرده بودند و هر چه پیامبر(ص) به آنها نصیحت کرده بود و خبر داده بود فایده نداشت. اصالت قدرت و اصالت حق دو روش است. ظاهر هر دو هم انقلابی است. حالا سن بعضی از شما اجازه نمیدهد، ولی آنهایی که سنشان اجازه میدهد این منافقین را یادشان هست که یک تیپهایی بودند که اول با خدمت به خلق و خدا جلو میآمدند. بعد وسط راه میگفتند مبارزه پول میخواهد. میرفتند و بانک میزدند. بعد میدیدند نمیشود بانک زد. میگفتند فلانی ثروتمند است و میرفتند خانهی او را میزدند. بعد از یک مدت میدیدی فرد انقلابی که اول بچه مسلمان بوده کم کم به یک دزد مال مردم خور تبدیل شده است. اول نماز میخواندند. بعد از ده سال در خانههای تیمی دختر و پسر با همدیگر به اسم این که اینها اقتضاعات مبارزه است رابطه داشتند. میگفتند مبارز نیاز جنسی دارد. تو که مبارز هستی، ما هم که مبارز هستیم پس با همدیگر مبارزه کنیم. چرا جدا جدا؟ کار آنها یک مرتبه به زنا و فحشا و دزدی کشیده شد. حالا همینها چه شدند؟ اینها اول انقلاب به امام میگفتند امام در برابر آمریکا به قدر کافی تند و محکم نیست. الان یونیفورم ارتش آمریکا بر تن آنهاست. دو نوع انقلابیگری داریم. یک انقلابی که هدف او قدرت است. او میخواهد پیروز بشود. میگوید شاه نباشد تا من باشم. بعد گفت کلاه سر ما رفت. شاه رفته و آخوندها به جای او آمدهاند. پس سهم ما چه میشود؟ اینها به صحنه اینطور نگاه کردند. امام چه بود؟ امام وقتی که در تبعید بود میگفت خدا و وقتی که پیروز شد و آمد گفت خدا، وقتی که خرمشهر آزاد شد گفت خدا خرمشهر را آزاد کرد و اگر جایی هم در یک عملیات شکست میخوردیم میگفت خدا. فرق در این است. اینطور آدمها تا آخر انقلابی هستند. تا آخر پاک هستند. تا آخر شریف میمانند. این هم یک مرز و یک فرق بین دو مدل انقلابی است. آدمهایی که به امام حسین(ع) نامه نوشتند همه انقلابی بودند. حالا ببینید چه کار کردند. همینها وقتی هنوز قضیهی کربلا پیش نیامده است پیش معاویه رفتهاند. «احنف بن قیس»، «حارث بن قدامه»، «خباب بن یزید»، پیش معاویه رفتهاند. جلسه و گفتگو میشود. وقتی جلسه تمام میشود معاویه دستور میدهد پنجاه هزار سکه به «احنف بن قیس» بدهید. این دینفروشی است. این روایت را گوش کنید. خیلی قشنگ است. یعنی خیلی گریهناک است. این هم در «تاریخ طبری» در جلد 5 آمده و یک بخشی از آن هم در «قاموس الرجال»، جلد 1، صفحهی 452 آمده که نقل میکنم. پیش معاویه آمدهاند و حرف میزنند. معاویه میگوید من قبول دارم. شما علی را قبول دارید و من را قبول ندارید. یا علی را بیشتر از من قبول دارید. شما حسن و حسین را دوست دارید. من هم آنها را دوست دارم. اینها پنج تن آل عبا هستند. معاویه میگوید چه کسی است که بخواهد حسن و حسین را اذیت کند. خود اینها برای خودشان مشکل درست میکنند. من کجا با حسن بن علی مشکل داشتم؟ من کجا با حسین مشکل داشتم؟ علی هم خودش شلوغ کرد و خواست ما را کنار بزند. ولی دوست داشتن یک چیز است، تصمیم عملی گرفتن یک چیز دیگر است. ما نمیتوانیم مصلحت جامعه و حکومت و امت پیامبر(ص) را معامله کنیم به خاطر این که حسین را دوست داریم. تو هر کسی میخواهی باش. مصلحت جامعه چیست؟ مصلحت جامعه حکومت یزید است و نه حسین. یزید بلد است حکومت کند و نه او. اینها میآیند و دعوا به راه میاندازند. اصلاً وقتی که «مسلم بن عقیل» را دستگیر کردهاند و میخواهند او را اعدام بکنند، «ابن زیاد» به مسلم میگوید اینجا همهی مردم با هم زندگی میکردند. چرا همه را به جان هم انداختی و جامعه را دو دسته کردی و همه چیز را خراب کردی؟ مسلم میگوید ما نیامدیم این کار را بکنیم. مردم دعوت کردند و ما آمدیم. ما نیامدیم مردم را به جان هم بیندازیم. ما آمدیم تا شما را سرنگون کنیم. ابن زیاد میگوید به چه حقی؟ میگوید هم حق خدا و هم حق مردم. خدا دستور داده باید با شما در بیفتیم و مردم هم از ما خواستند و بیعت کردند. حالا عبارت مسلم بن عقیل را ببینید. من نمیدانم چرا این را روی بعضی از منبرها یا فیلمهایی که میسازند استفاده نمیکنند. خیلی زیباست. مسلم بن عقیل یک فرد انقلابی که تا لحظهی آخر انقلابی میماند. میگوید شما بر مردم حکومت میکنید، «بغیر رضی الناس...»، مردم راضی نیستند و به زور دیکتاتوری میکنید. «الجبابره...»، جبابره به معنی دیکتاتورهاست. بعد میگوید شما مثل «قیاصره» و «اکاسره» یعنی مثل قیصر و کسرا، مثل شاهنشاهی ایران و امپراطوری روم به اسم دین بر مردم حکومت میکنید. این حکومت پیامبر(ص) نیست. اینها حرفهای اوست. بعد هم میگوید ما نیامدیم مردم را به جان هم بیندازیم. ما آمدیم مردم را به جان شما بیندازیم. ابن زیاد که میبیند آبرویش در حال رفتن است میگوید توی شرابخوار میخواهی ما را سرنگون کنی؟ مسلم میگوید هم خودت میدانی و هم همهی اینهایی که اینجا هستند میدانند که بین من و تو چه کسی شرابخوار است. خواهش میکنم این جملهی معاویه را گوش کنید. معاویه به احنف بن قس، آدمی بیشرفی که امام حسین(ع) به او نامه مینویسد و پیش معاویه میآید، این نامه قبل از قضایای کربلاست. امام حسین(ع) بصره را آماده میکند و آخرهای عمر معاویه است. چون میداند این درگیری پیش خواهد آمد. جلسه تشکیل میشود و معاویه به احنف میگوید ما دشمن اهل بیت(ع) نیستیم. ما با حسن و حسین مشکلی نداریم و آنها با ما مشکل دارند. آنها باید خودشان را درست کنند. احنف سکوت میکند و سرش را تکان میدهد. معاویه موقع خداحافظی میگوید پنجاه هزار سکهی ناقابل به ایشان تقدیم کنید. دو، سه نفر هم که با او بودند میگوید به هر کدام 40 یا 50 یا 30 هزار سکه بدهید. این یکی از آدمهای خودش است ولی کامل خیانت کرده است. یعنی اصلاً به باند معاویه و یزید آمده و برای یزید کار میکند. معاویه میگوید سی هزار سکه هم به ایشان بدهید. اینها که بیرون میرود او بر میگردد و میگوید آقا ببخشید این احنف که جزو علویها بود. من او را پیش شما آوردم. به ایشان پنجاه هزار سکه میدهی، به من که این حمالیها را کردم و بیشتر هم خیانت کردم، سی هزار سکه میدهی؟ معاویه چه میگوید؟ به این جملهی معاویه خیلی دقت کنید. گفت نمیفهمی من با پولی که به او دادم چه چیزی خریدم؟ نفهمیدی چه چیزی را فروخت؟ دین خود را فروخت. حالا او چه میگوید؟ میگوید میشود دین من را هم بخری؟ یعنی سی هزار سکهی ما را هم پنجاه هزار سکه بکن. ما هم فروشنده هستیم. اگر بحث دین است ما هم دینفروش هستیم. معاویه گفت خیلی خوب، پس به این هم پنجاه هزار سکه بدهید. حالا جالب است این آدمی که گفت به جای سی هزار سکه، پنجاه هزار سکه بدهید و ما هم فروشنده هستیم و پول را گرفت، یک هفتهی بعد میمیرد و معاویه گفت بروید و پولها را بردارید و دوباره برگردانید. رفتند و پولها را برگردانند. یکی «شبث ربیع» است. من یک وقتی زندگینامهی شبث را بررسی میکردم. در طول عمر خود یازده بار زیگزاگ رفته و تغییر موضع داده است. ایشان یک زمانی مؤذن «مسیلمهی کذاب» بود. مسیلمه آمد و ادعای پیغمبری کرد. دید کار پیامبر(ص) گرفته است. گفت نگاه کن این چطور کلاه مردم را برداشت. بهتر است ما هم برویم و کلاه مردم را برداریم. آمد و گفت همان خدایی که به ایشان وحی کرده به من هم وحی کرده است. یک عده هم مرید او شدند. این شبث یک مدتی مؤذن او بود. مؤذن مسیلمهی کذاب بوده است. بعد مسلمان میشود. بعد از پیامبر(ص) در زمان خلیفهی اول یک موضع میگیرد. دو بار موضع خود را عوض میکند. زمان خلیفهی دوم همینطور است. زمان خلیفهی سوم همینطور موضع عوض میکند. یک بار موافق است. یک بار مخالف است. زمان امیرالمؤمنین علی(ع) باز میآید و با علی(ع) بیعت میکند و جزو نیروهای امیرالمؤمنین علی(ع) میشود. باز بعد به امیرالمؤمنین علی(ع) خیانت میکند. زمان امام حسن(ع) با امام حسن(ع) بیعت میکند و باز بعد با امام حسن(ع) درگیر میشود. بعد با معاویه بیعت میکند. بعد سهم او را یک مدتی میدهند و وقتی یک مدتی نمیدهند قهر میکند. باز زمانی که یزید میآید نامه مینویسد و با امام حسین(ع) بیعت میکند. بعد که امام حسین(ع) میآید، با یزید بیعت میکند و در کربلا به جنگ امام حسین(ع) میآید. بعد از شهادت امام حسین(ع) باز پشیمان شده بوده است. یک همچین آدمی بوده است. شبث یک آدم مقدسمآب است. بخش مهمی از قرآن را حفظ است. همین شمر 16 بار پیاده به حج رفته است. کدام یک از شما یک بار پیاده به حج رفتهاید؟ شمر 16 بار پیاده به حج رفته است. شمر حافظ و مفسر قرآن است. شمر افسر علی بن ابیطالب(ع) است. شمر جزو نیروهای امیرالمؤمنین علی(ع) است که با معاویه یک مدتی را جنگیده است. شمر سردار علی(ع) است. جانباز است. معلول جنگی بود. 16 بار سفر پیادهی حج داشته است و بعد سر امام حسین(ع) را میبرد. 20 سال قبل سرباز علی(ع) است و 20 سال بعد علیه امام حسین(ع) سرباز یزید است. 20 سال قبل علیه معاویه سرباز علی(ع) است. اینطور عوض میشود. شما ببینید الان از انقلاب چند سال گذشته است؟ در همین 20، 30 سال چقدر از بین ما تغییر کردند. این شبث اینقدر سابقهی خوب دارد که بعضی از بزرگان جهان اسلام تا همین الان میگویند کار او در کربلا زشت بود اما لعن او جایز نیست. چون این آدم اهل تهجد بود. ایشان مسجدی داشت. خودش مسجدی بنا کرد. کسی بود که خودش صاحب مجالس مذهبی بود. از آدمهای شاخص مذهبی کوفه شناخته میشد. ایشان به امام حسین(ع) نامه نوشته است. او، «حجار»، «یزید بن حارث»، «ابن قیس»، «امر بن حجاج»، «محمد بن عمر تمیمی»، نامه نوشتهاند. اینها بزرگان کوفه هستند. نامهی آنها به امام حسین(ع) چه بوده است؟ اینها انقلابی هستند. نامه نوشته که باغ و بوستانها سبز و میوهها رسیده است. منظور او زراعت نیست. جامعه را میگوید. میگوید جامعه رسیده است و میوهها آمادهی چیدن است. نهرها لبریز هستند. سپاه تو آماده است. اگر اراده فرمودید بیایید. و السلام علیک و درود بر تو. سرباز داری و ما فداییهای تو هستیم. شما فقط اراده بفرما و بیا. ما انقلاب و نهضت را شروع میکنیم، حکومت یزید را سرنگون میکنیم و کل خلافت اسلامی به صاحب حق که شما هستید، میرسد. در عاشورا هم آمده و در صف مقابل امام حسین(ع) سخنرانی میکند. ابا عبدالله(ع) چند بار اینها را صدا زدند. فرمودند شبث، حجار، قیس، یزید بن حارث، شما برای من نامه ننوشتید؟ اینها نامههای شما نیست؟ امام حسین(ع) فرمودند شما نگفتید میوهها رسیده و باغ آماده است و پسر رسولالله بیا؟ من آمدم. گفت نه، ما این نامه را ننوشتیم. اسلامشناسان دروغگو هستند. شبث معلم قرآن و معلم اسلام است. اسلامشناس ریاکار و منافق، اسلامشناس ترسو، اسلامشناس رذل است. در چشم امام حسین(ع) نگاه میکند و دروغ میگوید. در جایی فضای جامعه طوری شد که دیگر مردم فاسق و فاجر را از عادل تشخیص نمیدادند یا برای آنها مساوی بود. اگر خون امام حسین(ع) نبود تا همین الان این اشخاص شناخته نمیشدند. یعنی تا همین الان ممکن بود برای امثال شبث و شمر ما مجلس تعذیه بگیریم. در تقویمهای ما بنویسند امروز سالگرد رحلت شمر بن ذی الجوشن است. خون امام حسین(ع) یک کاری کرد که این مشخص شد. مشخص شد که ما دو تیپ هستیم. همه کنار هم نشستهایم. همه هم ریش و نماز و تسبیح و روزه و حج داریم. ولی بعضی از ما لامذهب و بیدین هستیم. همهی ما اسلامشناس هستیم ولی بعضی از ما لامذهب هستیم. اگر دست ما برسد اهل دزدی هستیم. اهل بدتر از این هم هستیم. اگر عاشورا نبود تا ابد اسلام مجهول بود. همه فکر میکردند اسلام یعنی یزید، فکر میکردند یزید ادامهی پیامبر(ص) است. خیلیها رفوزه شدند و امام حسین(ع) فرمود «قلت دیانون...»، همه مسلماننما هستید. دینداران چه کم هستند. مگر شیعه 70 نفر بود؟ مگر 72 نفر بود؟ دهها و صدها هزار نفر بودند. ضمن این که کل مسلمین امام حسین(ع) را دوست داشتند. شیعه و غیر شیعه ایشان را دوست داشتند. خود معاویه با امام حسین(ع) جلسه دارد. تا ایشان وارد میشود میگوید سلام بر تو سید جوانان بهشت. بهبه. بوی پیامبر(ص) را از تو میشنوم. معاویه به امام حسین(ع) میگوید. کسی نبود که از امام حسین(ع) بدش بیاید. بدشان نمیآمد فقط سرش را بریدند. این از منافع است. «ظهیر» یک سرنوشت عجیبی دارد. ظهیر در جبههی مخالف علی(ع) بوده است. دقت کنید. «ظهیر بن قین» که جزو شهدای بزرگ کربلاست و فوقالعاده انسان شریفی است از بزرگان کوفه است. ایشان در دوران خلیفهی سوم و چهارم در مسائلی که پیش آمد، در صف مقابل علی بن ابیطالب است. ولی ایشان جزو شهدای کربلا میشود و شمر که جزو سرداران علی(ع) بوده جزو فرماندهان یزید میشود. اینطور است. انقلابی ماندن اینقدر سخت است. چطور انقلابی ساقط و فاسد میشود و چطور آدمی که سابقهی انقلابی نداشته اینطور میشود. جناب ظهیر، شهید بزرگ کربلا که امام حسین(ع) چقدر او را دعا کردند، خود «حر» هم همینطور است. میدانید که حر دو پسر دارد. خود حر و یک پسر او طرف امام حسین(ع) میآیند و یک پسر او طرف یزید است و میجنگد. تا جایی که من بررسی کردم 6 خانواده هستند که دو تکه شدند. یک عده حسینی و یک عده یزیدی هستند. یعنی یک برادر این طرف و یک برادر آن طرف است. پدر این طرف است و پسر آن طرف است. پسر عمو این طرف و یک پسر عمو آن طرف است. اقلاً 6 خانواده هستند. حتی خانواده تقسیم میشده است. این است مسئلهی انقلابی بودن و انقلابی ماندن و این که انقلابی شدن آسان اسلام و انقلابی ماندن سخت است. چه وسوسههای ناشی از ترس و چه وسوسههای بعد از پیروزی که مسئلهی طمع است.
و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی